مرگ مخترع جوان ایرانی به علت برق گرفتگی در حال تکمیل قسمت آخر اختراعش
مصطفی نخل احمدی از مخترعان و نخبگان کشور در سن سی سالگی در مراحل آخر یکی از اختراعاتش دچار برق گرفتگی شد و دار فانی را وداع گفت. مصطفی از شهر تربت جام و از خانواده ای اصیل و مشهور بود. مقام نخست بخش اختراعات جشنواره خوارزمی و ۲۱ اختراع ثبت شده و سه دیپلم افتخار قسمتی از موفقیت های ایشان بود.
زندگی مصطفی قصه ی تلخ نخبگان و مخترعان در ایران می باشند مخترعانی که مورد بی مهری و بی توجهی قرار می گیرند و با انبوهی از مشکلات مختلف روبرو هستند.
زندگی نامه مصطفی را مجتبی و متین دو برادر ایشان با زبانی شیرین و درعین حال تلخ و با عنوان (یادی از غایب و گلایهای از حضار) نوشته اند که سایت تابش آن را منتشر می کند:
زندگینامه مصطفی در چند سطر
(یادی از غایب و گلایهای از حضار)
نام: مصطفی
نام خانوادگی: نخل احمدی
تاریخ تولد: ۳۰/۶/۱۳۶۲ (۲۰ سپتامبر ۱۹۸۳)
شوربختانه در جامعه ی ما، عادت ها و باورهای اشتباه زیادی وجود دارد. یکی از آنها که افراد زیادی از جمله نگارنده هم به آن مبتلا بوده، این است که هر زمان فرد شایسته ای از دنیا می رود، همگی افسوس رفتنش را می خوریم اما در زمان حیاتش به او توجه چندانی نکردیم. ای کاش وقتی در این دنیا بودند، قدرشان را می دانستیم و از افکار و ایده هایشان بیشتر استفاده می کردیم و سعی می کردیم بیشتر حمایتشان کنیم، تا این افسوس خوردن دستِ کم کمی منطقی باشد. مصطفی، برادر عزیزمان از بین ما رفت و دیگر برنمی گردد. متأسفانه در طول حیات کوتاهش، هیچ کس آن طور که باید او را درک نکرد و به جای کمک، بیشتر در کارش سنگ اندازی کردند. حقیقت تلخی است اما مصطفی این گونه زندگی کرد ولی افراد دیگری نیز مانند او در بین ما زندگی می کنند که با همان شرایط دست و پنجه نرم می کنند. این زندگینامه ی کوتاه را برای این افراد نوشتیم. برای افرادی که مانند مصطفی دارای ذهنی خلاق و تحلیلگر بوده اما در شرایطی ناعادلانه به سر می بردند. برای افرادی که در طول حیات شان استعدادهایشان سرکوب می شود و مجبورند برای ادامه کارهایشان سختی های زیادی تحمل کنند. افرادی که مثل مصطفی هنگام از دست دادنشان ناگهان به یادشان می افتیم و افسوس می خوریم. باشد که این چند سطر کمک هر چند ناچیزی به «مصطفی های ایران» باشد.
مصطفی نخل احمدی در زمستان سال ۱۳۶۲ دیده به جهان گشود. نخستین فرزند خانواده بود. به مرور و با بزرگتر شدنش کارهای عجیبی از او سر میزد که به اطرافیان می فهماند که او بچه ای معمولی نیست. حافظه ی بسیار قوی و هوش بسیار زیادش همیشه باعث شگفتی اطرافیان می شد طوری که خاطراتی از سه سالگی خود را با جزئیات به یاد داشت!! چون بیشتر از هم سن و سالانش میدانست کمتر می توانست با آنها ارتباط برقرار کند بنابراین کودکی درون گرا و کمی منزوی بود. بر خلاف دیگر بچهها با اسباببازی هایش کمتر بازی میکرد و بیشتر می کوشید که آنها را باز کند و به درون آنها نگاهی بیندازد تا بفهمد چگونه کار می کنند. همیشه اسباب بازی های برقی ما را به بهانههای گوناگون مثل افزایش سرعت یا قدرت باز می کرد و موقع بستن دو سه قطعه اضافه می آمد! گر چه عکس این قضیه هم برقرار بود. بارها هدیههایی که به ما می داد، وسایل دستساز خودش بودند مثل یک جفت واکی تاکی، یا ماشین کنترلی پرسرعت یا تابلوهای معرق زیبا.
وقتی کمی بزرگ تر شد، انباری خانه تبدیل شد به کارگاه مصطفی. ذوق و شوق مصطفی وقتی کارگاهش را حاضر می کرد، هیچ وقت فراموش نمی کنیم. به سرعت کارگاه پر شد از وسایلی که خودش ساخته بود مثل بازوی مکانیکی چوبی که برایش چای می ریخت، ماشین برقی بسیار پرقدرت کنترلی با سیستم تعلیق پیشرفته، انواع و اقسام بردهای الکترونیکی با کاربردهای مختلف، روبات ردیاب که فقط با جلد دو نوار کاست به عنوان شاسی ساخته شده بود، کارت پستالهای رنگ روغن و تابلوهایی از افراد که فقط با سوراخ کاری ساخته شده بودند. بخش جالبتر ماجرا این بود که مصطفی تمام این وسایل را تقریباً رایگان میساخت. او موتورهای الکتریکی سوخته را از تعمیرگاه های صوتی و تصویری می گرفت و با عوض کردن سیم پیچشان، موتور جدید به دست می آورد یا بردهای سوخته را برای قطعات الکترونیکی مورد نظرش بازیافت می کرد.
علاقه ی مصطفی به دانستن بیشتر، همیشه او را غرق در مطالعه می کرد. در اکثر مدارسی که وارد آنها می شد با اشتیاق مسئول کتابخانه ی آنجا می شد تا بتواند به دنیای شگفتانگیز کتاب ها پناه ببرد. همیشه ریزترین جزئیات مطالبی را که خوانده بود به یاد داشت. برای کوچکترین و ساده ترین مسائل، دقیقترین محاسبات را انجام می داد که این امر باعث تمسخر اطرافیان می شد.
با همه توصیفات گفته شده متأسفانه در دوران تحصیلش کسی او را درک نمیکرد و همیشه از طرف معلمان مورد سرزنش و بی مهری قرار میگرفت که چرا این قدر به درسش بیتوجه است و مسائل خارج از درس برایش بیشتر اهمیت دارند. یادمان نمی رود شور و شوقش را وقتی در مدرسه ی نمونه دولتی قبول شد چون به خیالش آنجا استادان بهتر و آزمایشگاه های پیشرفته تری داشت اما هیچ کس در بهترین مدرسه ی آن زمان تربت جام هم او را درک نکرد. با چندین دبیر به مشکل برخورد و همیشه نصف کلاسهای درسش در بیرون کلاس گذارند، چون بودند دبیرانی که تحمل یک شاگرد بهتر از خودشان را نداشتند. بعد از همه این کشمکشها، مصطفی پس از دو سال از آنجا بیرون آمد. به قول خودش آنجا میخواهند تو را ماشین حساب زنده کنند نه کسی که قدرت تحلیل داشته باشد. هنگامی که به مرحله دبیرستان رسید، این امر بیشتر تشدید شد و باعث شد که چندین بار مدرسه خودش را عوض کند. مدتی هنرستانی شد و بعد دوباره دبیرستان و دوباره هنرستانی در مشهد. هیچ مکانی ارضاکننده عطش او نبود و نمیتوانست در آن به خواسته های خود برسد. همین امر باعث شد که چند سال از تحصیلش عقب بیفتد.
روحیه ی تنوع طلب و متعالی مصطفی، از اتلاف وقت به بهانه گذراندن سربازی متنفر بود و همیشه دنبال راهی برای فرار از آن بود تا اینکه با جشنواره خوارزمی آشنا شد. کسانی که در این جشنواره مقام بیاورند نخبه حساب می شدند و در آن زمان خدمت سربازی آنها بخشوده می شد و می توانست خدمتی فراتر را به کشورش ارائه کند. وی با همین انگیزه در سال ۱۳۸۴ با وجود تمامی مشکلات مالی و عدم حمایت، در این جشنواره با طرح «نارنجک آتش خاموش کن» شرکت کرد و در بخش اختراعات جشنواره، مقام نخست را کسب کرد. لحظهای که فهمید برنده شده است، بسیار خوشحال شد چرا که توانسته بود هم با هزینهی شخصی خودش به این موفقیت برسد و هم می توانست به این طریق از خدمت سربازی معاف گردد و بدون کنکور وارد دانشگاه شود. اما خبر نداشت که این فقط شروع یک بازی بیپایان بود. پس از جشنواره برای پذیرش بدون کنکور در دانشگاه صنعتی شریف قبول شد ولی دبیرخانه خوارزمی و نظام وظیفه گفتند که باید برای اخذ کارت معافیت به بنیاد ملی نخبگان مراجعه کند. اما بنیاد چیزی نبود جز یک شماره تلفن که یا کسی جواب نمی داد و یا کار را به تماسهای بعدی موکول می کرد. در نهایتِ ناباوری به خاطر سهل انگاری بنیاد ملی نخبگان، سهمیه ثبت نامش سوخت و او هیچ کاری هم از دستش بر نیامد. این یک ضربهی خیلی سخت برای مصطفی بود و همیشه از این بنیاد که جوانی اش را به باد داده بود، متنفر بود.
بعد از اینکه دیگر امیدی به ادامه تحصیل در ایران نداشت، برای تجاری سازی طرحش اقدامات زیادی انجام داد ولی متأسفانه به هشت سال دوران اقتصادی سیاه ایران برخورد کرد. ابتدا به یک سرمایه گذار اهوازی طرحش را فروخت و خودش نیز به اهواز رفت تا در آنجا طرحش را به تولید انبوه برساند اما پس از مدتی، سرمایه گذار طرحش را به نام خود به چندین نفر دیگر فروخت و قضیه رسماً کلاه برداری شد. سپس به شخص دیگری معرفی شد. این بار با امید بسیار زیاد راهی تهران شد تا بلکه بتواند به آرزوهایش جامعه عمل بپوشاند، غافل از اینکه سردترین فصول اقتصاد ایران در راه است و او نیز یکی از قربانیان این سرما خواهد بود. توسعه ی طرحش به دلایل اقتصادی متوقف شد اما مدیر شرکت از مصطفی خوشش آمد و از او خواست تا در قسمتی دیگر مشغول کار شود. در آغاز، فقط کارهای طراحی خلاقانه شرکت را انجام می داد اما به مرور و با جلب اعتماد مدیر عامل شرکت، به پیاده سازی سیستم مدیریت هوشمند مکانیک اقدام نمود، سیستمی که تا به حال مشابه اش در هیچ کجای دنیا وجود نداشت. بهره وری بخش تولید، بعد از شش ماه پیاده سازی سیستم مدیریت به بیش از ششصد درصد افزایش پیدا کرد. این اقدامات در آن وضع بد اقتصادی، شرکت را از ورشکستگی نجات داد. در این دوران کوتاه، آرامش نسبی به زندگی او راه پیدا کرد و در همین دوران ازدواج نمود.
مصطفی در حین کار بر روی سیستم مدیریت هوشمند، به شدت دنبال معافیت سربازی خودش بود. سنش به ۲۸ سالگی رسیده بود ولی نه گذرنامهای داشت و نه گواهینامه ای و نه حتی میتوانست یک قرارداد مالی به نام خودش داشته باشد. از بنیاد ملی نخبگان به خاطر عقب انداختن کارش به دیوان عدالت اداری شکایت کرد و حکمی هم گرفت ولی نتوانست آن را تنفیذ کند. به همین خاطر سال ۸۹ برای بار دوم به دیوان عدالت اداری رفت و از سازمان نظام وظیفه عمومی ناجا به خاطر عمل نکردن به قولش شکایت کرد. سرانجام در سال ۹۱ به خاطر پیگیری های زیادش، رأی دیوان به نفعش صادر شد و سازمان نظام وظیفه عمومی ناجا محکوم و ملزم به صدور کارت معافیت شد. خوشحالی و شادی اما دیری نپایید. حالا حکم صادر شده از دادگاه را داشت اما کسی نمی توانست حکم را اجرا کند و تا پایان عمر کوتاهش هم نتوانست رأی دادگاه را عملی کند.
مصطفی در آخرین روزهای زندگیش به دلیل مشکلات زیادی که در زندگی اش با آن دست و پنجه نرم می کرد، تصمیم به مهاجرت به هر طریقی گرفته بود. اما وضعیت بد اقتصادی و عدم حمایت کافی از او باعث شد تا در منزلش کارگاهی دایر کند و در آنجا طرحی را بسازد. به همین خاطر با پشتکار زیاد شروع به ساخت آخرین اختراعش کرد. دستگاه میوه خشک کنی که به شیوه ای جدید با بالاترین کیفیتِ ممکن و در نهایتِ سرعت، می توانست حجم انبوهی میوه را خشک کند. روز چهارشنبه ۳/۷/۱۳۹۲ در حال تکمیل آخرین قسمت طرحش، دچار برق گرفتگی شد و جان به جان آفرین تسلیم کرد و شهید راه دانش شد.
مصطفی به غیر از دستاوردهای فوق، افتخارات دیگری هم کسب کرده بود که برخی از آنها از این قرارند:
۲۱ اختراع ثبت شده بین سال های ۱۳۸۳ تا ۱۳۸۶
۲ دیپلم افتخار از جامعه مخترعین و مبتکرین ایران در سال های ۱۳۸۳ و ۱۳۸۵
دیپلم افتخار نمایشگاه فناوری های نوین ژنو در سال ۲۰۰۶
طراحی و اجرای ماشین آلات خاص برای شرکت البرز
طراحی و اجرای متد پیشرفته ای برای مدیریت و برنامه ریزی سازمان ها و شرکت ها و صنایع و حتی مشاغلی با خدمات و تولیدات سفارشی که در علم مهندسی صنایع به عنوان غیرقابل برنامه ریزی شناخته می شوند که این متد به همراه نرم افزارهایی که برای آن طراحی و ساخته شد برای شرکت البرز اجرا گردیده و هم اکنون در حال توسعه است.
مصطفی رفت اما همیشه سوالاتی برای من، خانواده، دوستان و اطرافیان مطرح بوده و هست که هیچ گاه نتوانستیم برایش جوابی پیدا کنیم.
چرا فردی مثل مصطفی باید اینقدر مورد بیتوجهی و بیمهری مسئولان قرار بگیرد؟
چرا افرادی مانند او باید این همه سختی تحمل کنند و در پایان هم چیزی عایدشان نشود؟
چرا نباید از ایدهها و طرحهای او در راه پیشرفت و آبادانی ایران عزیز استفاده شود؟
چرا هیچ حمایتی از طرف بنیاد نخبگان و جامعه مخترعین و سازمانهای ذیربط از او صورت نگرفت؟
چرا چنین فردی مجبور شود رسیدن به اهدافش را فقط در مهاجرت به خارج از کشور جست و جو کند؟
چرا به قول خودش پدیده ی «فراری دادن مغزها» در ایران با این کیفیت و به این گستردگی در حال اجراست؟
از این قبیل چراها در ذهن مان بسیار زیاد است. عجیب است که همیشه مسئولان از نخبگان گلایه دارند که چرا به کشورهای دیگر فرار می کنند و برای کشورشان خدمتی نمیکنند؟ آیا رفتار خود این مسئولان باعث این سیل فرار مغزها نگشته است؟ آیا نخبگان حق ندارند برای پیشرفت خود از این محیط سرکوب کنندهی استعدادها بگریزند؟
لازم است که صاحبان امر به خود بیایند و در رفتار خود تجدید نظر کنند. مصطفی رفت و دیگر باز نمیگردد ولی صدها فرد دیگر، وضعیتی مشابه مصطفی دارند که باید هر چه سریعتر به فکر آنها بود و پیش از دیر شدن از آنها پشتیبانی و قدردانی کرد و بیشترین بهره را برد.
منبع : سایت تابش



معرفی مختصر :